دو مـآهگی
خـآنومی اینـجـآ دو مـآهِش بودهـ : ) پارمـــــــیدا جون یادش بخیر وقتی تو ومـآمـآنو از بیمارستـآن آوردن من زودی تو حیـآط از یه سـآعت پیشِش منتظر بودم زودی بغـلت کردم از اونجایی که تو خیلی خوشگل بودی و خواهرزاده ی اولم بودی من خیلی بـچــــه دوس داشتم وقتی بغلت کردم اون لحظهـ اشک توچشـآم جم شده بود نتونستم جلوخودمو بگــیرمــ بلنــد زدم زیرگــــریهـ خـآلهـ پریـسـآمیخندید :) خو چه کنیم دیگر خـاله مهسـآاست گاهی احساساتی میشود : D راستی خاله جونم امروز تولدمــهـ :) ...
نویسنده :
مهسـآبآنو
0:11